جان در خانه تنها بود که صدای افتادن چیزی در اتاق همسرش به گوشش رسید. وقتی جان وارد اتاق شد دید که مجسمه ی مورد علاقه ی همسرش شکسته. همان موقع کسی از اتاق به بیرون فرار کرد.
جان سعی کرد غریبه را بگیرد. اما وقتی به خیابان رسید شیشه های عینکش به خاطر سرد بودن هوا بخار کردند و او نتوانست جایی را ببیند. در نتیجه غریبه توانست از دستش فرار کند.
جان ماجرا را برای پلیس تعریف کرد اما تمایلی نداشت در موردش تحقیق شود. مأمور پلیس از جان خواست دست از دروغ گفتن بردارد و اقرار کند که خودش مجسمه را شکسته بود.
آیا داستان جان واقعاً ساختگی بود و چرا؟
جان در خانه تنها بود که صدای افتادن چیزی در اتاق همسرش به گوشش رسید. وقتی جان وارد اتاق شد دید که مجسمه ی مورد علاقه ی همسرش شکسته. همان موقع کسی از اتاق به بیرون فرار کرد. جان سعی کرد غریبه را بگیرد. اما وقتی به خیابان رسید شیشه های عینکش به خاطر سرد بودن هوا بخار کردند و او نتوانست جایی را ببیند. در نتیجه غریبه توانست از دستش فرار کند. جان ماجرا را برای پلیس تعریف کرد اما تمایلی نداشت در موردش تحقیق شود. مأمور پلیس از جان خواست دست از دروغ گفتن بردارد و اقرار کند که خودش مجسمه را شکسته بود. آیا داستان جان واقعاً ساختگی بود و چرا؟